شاید برای برخی تصور این مطلب که چطور شد امام حسین(ع) توانست دست از دنیا بکشد و هر چه داشت در راه خدا خرج کند، سخت باشد، ولی در اینجا نکتهای ظریف وجود دارد که اگر این نکته درست فهم شود، تصور مطلب برای همگان آسان خواهد شد. آن نکته این است که اگر دنیا و مظاهر آن برای همگان شیرین است که هست، خدا و ایمان به او نیز شیرین بلکه شیرینتر است. از اینرو، آنان که شیرینی ایمان به خدا را چشیده باشند، آن را بر شیرینی دنیا ترجیح میدهند. مگر نه این است که هم حلوا شیرین است و هم عسل.
با این تفاوت که اگر کسی نخست شیرینی عسل را بچشد و بعد از آن حلوا را بخورد، هرگز شیرینی آن را احساس نمیکند چرا که شیرینی عسل به حدی است که جایی برای احساس شیرینی حلوا نمیماند.
بنابراین، هرچند دنیا شیرین است ولی خدا و ایمان به او شیرینتر است. مردان الهی همچون امام حسین(ع) که شیرینی خدایی شدن و دین و دینداری را چشیدهاند، توجه چندانی به دنیا ندارند چراکه دنیا در مقایسه با ایمان به خدا، مانند حلوا نسبت به عسل است. معلوم است کسی که شیرینی ایمان به خدا را بچشد، دیگر دنیا برایش شیرینی ندارد. شیرینی دنیا برای آنهایی است که هنوز شیرینی ایمان را نچشیده باشند نه برای امام حسین(ع) که ایمان و عشق به خدا در او خلاصه شده است.
صحنههایی از عشق آن حضرت به که تاریخ از زندگی آن مرد خدا روایت کرده است، گواهی آشکار بر این واقعیت است که به عنوان نمونه برخی را یادآور میشویم.
یکی از صحنههایی که تاریخ از عشق این مرد بزرگ الهی به خدا نقل کرده، به جریان دروازة مدینه برمیگردد که در هنگام ترک مدینه، برخی از دوستان و یاران آن حضرت و از جمله برادرش محمد حنفیه به حضورش شرفیاب شدند و امام را از رفتن به کوفه منع کردند و گفتند: اگر به کوفه بروید کشته خواهید شد، امام فرمود: مرا از کشته شدن نترسانید و فرمود: مگر نه این است که دین خدا در خطر است؟ هر چند ممکن است کشته شوم، ولی وظیفه ایجاب میکند که فریاد برآورم و مردم را نسبت به آنچه از سوی امویان به سرکردگی یزید، دارد واقع میشود، بیدار کنم. بگذار کشته شوم، ولی اسلام که زنده میماند.
آن افراد که نتوانستند امام را از رفتن به کوفه منصرف کنند، گفتند: حالا که برای انجام رسالت الهی خود راهی این سفر پرخطر هستید برو، پس چرا زن و فرزنددانتان را به همراه میبرید؟ امام فرمود: همان خدایی که دوست دارد من در راه حمایت از دین او کشته شوم، دوست دارد زن و فرزندان من هم در راه او کشته شوند یا به اسارت بروند. این شعر بیانگر این عشق امام حسین به خداست که برای رسیدن به خدا، به آسانی از دنیا و از زن و فرزندانش میگذرد که فرمود:
تَرَکتُ الخَلقَ طُراًّ فی هَواکا و أیتَمتُ العَیـالَ لِکَی اراکا
فـلَو قَطَّـعتَـنی بالحُبّ اِربا لَمّا مالَ الفُـؤادُ إلی سواکا
ای خدا! منِ حسین به عشق تو از همگان دست شستم و برای اینکه تو را ببینم به یتیم شدن فرزندانم رضایت دادم. ای خدای من! اگر مرا قطعه قطعه کنی هرگز قلبم به سوی غیر تو تمایل پیدا نخواهد کرد. (الصحیح من سیرة امام علی/ 2/ 204)
این شیرینی عشق به خدا همان است که وقتی یزید ملعون در دوران اسارت خاندان عصمت، از جناب زینب پرسید خدا چگونه با شما رفتار کرد؟ فرمود: جز زیبایی چیزی ندیدم: «ما رأیته الا جمیلا»
مورد دوم از عشق امام حسین(ع) به خدا به شب عاشورا برمیگردد. آنگاه که دم غروب روز نهم از اردوگاه دشمن همهمه به گوش رسید، امام فرمود: بروید ببینید چه خبر است. رفتند خبر آوردند و گفتند: گویا دشمن تصمیم گرفته که کار را تمام کنند. امام(ع) که هیچ وقت نمیخواست از دشمن چیزی طلب کند، ولی آنگاه که سخن از خلوت با خدا بود، فرمود: بروید از آنها مهلت بگیرید تا امشب با خدای خودمان خلوت کنیم. امام که در آن شرایط بسیار تلخ دل در گروه عشق به خدا دارد، یک شب مهلت میخواهد تا در آخرین شب عمر خویش با معشوق و محبوب خود معاشقه کند.
مورد دیگر که نشان از تجلی عشق امام حسین(ع) به خداست، جملة معروف آن سرور عالمیان است که در روز عاشورا فرمود: ان کان دینُ محمدٍ لمیَستَقِم الاّ بِقَتلی فیا سُیوفُ خُذِینی. فرمود: اگر دین جدم رسول خدا جز با کشته شدن من قوام پیدا نمیکند، پس ای شمشیرها مرا دریابید. (اعیان الشیعه/ 1/ 581)
امام حسین(ع) که خدا و دین او را بر خود ترجیح میدهد، فرزند همان ابَر مردی ایثارگر است که در جریان لیلهالمبیت برای حفظ جان رسول خدا(ص) خود را به خطر انداخت تا پیامبر خدا(ص) معرکه جان سالم به در برد.
آنگاه که پیامبر خدا(ص) خواست مکه را ترک کند، به امام علی(ع) پیام داد تا بیاید و در آن شب پر هیاهو در بسترش بخوابد و محاصرهگران بدفطرت را که قصد جان او را دارند، سرگرم کند تا از دست آنان نجات یابد. وقتی امام علی(ع) آمد از پیامبر خدا(ص) نپرسید که آیا خطری مرا تهدید میکند یا نه؟ بلکه از آن حضرت پرسید: اگر من در بستر شما بخوابم و دشمن را سرگرم خود کنم آیا شما نجات مییابید و از خطر دشمن سالم میمانید؟
در تاریخ آمده امام حسین(ع) آنگاه که خواست خیمه را ترک کند و به سوی قتلگاه برود، در لحظة خداحافظی از همة عزیزانش خواهش کرد تا در هر شرایطی در خیمهها بمانند و کسی بیرون نیاید. نکتهای که در این خواهش وجود دارد و جای درنگ و تأمل است و میتوان این طور فهم کرد این است که لحظة وصل به معشوقش فرارسیده و او میخواهد به سوی معشوق خود پرواز کند، اما ممکن است برای این عشق و این پرواز موانعی پیش آید، حضور بچهها و شنیدن صدای گریة آنان از جملة این موانع است. حالا که امام میخواهد به آرزویش برسد و به معشوق یگانة خود بپیوندد، از این بیم داشت که نکند بچهها گریه و ناله کنند و او که سرتاپا عاطفه بود، در لحظة پرواز، صدای بچههایش را بشنود. اگر امام صدای گریةبچهها را بشنود، میماند که چه کند، آیا بیاعتنا به سوی معشوق پرواز کند یا به سمت بچهها بشتابد و اشک چشمان آنان را تمیز کند و دستی به سر و صورت آنان بکشد؟ کدام یک؟ لذا فرمود: خواهش میکنم از خیمه بیرون نیایید و صداتان به گریه بلند نکنید.
بگذار این را هم بیفزاییم و بپرسیم: چرا آن حضرت تنها کسی است که در گودی قتلگاه کشته شد؟ جوابش این است که امام به خوبی میدانست به این دلیل که تنهاست، به زودی در برابر دشمن از پا درمیآید و به زمین میافتد و دشمن با قصاوت قلبی که دارند روی سینة آن حضرت خواهد نشست و غریبانه و مظلومانه سر مطهرش را از تن جدا خواهد کرد، و لذا خود آن حضرت جنگ را مدیریت کرد و آن را به میان گودی قتلگاه کشانید. این بدان سبب بود که امام دوست داشت در لحظة وصال و پرواز بسوی معشوق خود، تنها باشد تا نه چشم بچهها به بابا بیفتد و نه چشم بابا به بچههاش. چشم بچهها نیفتد چون دیدن این صحنة برای آنان بسیار سخت و غیر قابل تحمل بود. چشم بابا به آنان نیفتد چون نمیخواست در لحظه پیوستن به خدا مانعی درکار باشد.
جالب این است که این رفتار امام حسین(ع) مسبوق به سابقه است. سابقهاش این است که امام علی(ع) در سحرگاه نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجری آنگاه که برای ادای فریضة صبح راهی مسجد کوفه شد، از فرزندانش حسن و حسین(ع) خواست امروز او را تنها بگذارند و با او راهی مسجد نشوند، دلیلش این بود که برای امام سخت بود در لحظهای که امام(ع) در محراب عبادت به خون خود میغلتد چشمان مبارکش به آنان بیفتد و چشمان فرزندان به فرق شکافته و محاسن آغشته به خون بابا بیفتد.
نظر شما